محله ای در مشرق شهر بغداد، بالای بازار یحیی. فرج نام یکی از غلامان حمدونه بنت غضیض است که از کنیزکان رشید بوده و از او فرزندی آورده است. دار فرج از بناهای استوار کرانۀ دجله بوده است. (از معجم البلدان)
محله ای در مشرق شهر بغداد، بالای بازار یحیی. فرج نام یکی از غلامان حمدونه بنت غضیض است که از کنیزکان رشید بوده و از او فرزندی آورده است. دار فرج از بناهای استوار کرانۀ دجله بوده است. (از معجم البلدان)
دهی است از دهستان ریمله بخش حومه شهرستان خرم آباد. واقع در 6هزارگزی شمال باختری خرم آباد و 12هزارگزی شمال خاوری راه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه، با 120 تن سکنه. آب آن از چشمه ها و راه آن مالرو است. ساکنین آن از طایفۀ بیرالوند میباشند
دهی است از دهستان ریمله بخش حومه شهرستان خرم آباد. واقع در 6هزارگزی شمال باختری خرم آباد و 12هزارگزی شمال خاوری راه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه، با 120 تن سکنه. آب آن از چشمه ها و راه آن مالرو است. ساکنین آن از طایفۀ بیرالوند میباشند
همان دارابگرد است و گرد به معنی شهر است یعنی شهر دارا. (فرهنگ لغت شاهنامه ص 126). ’شهری است خرم و آبادان و بسیار خواسته و هوای بد، به ناحیت پارس. و از وی مومیائی خیزد که بهمه جهان جایی دیگر نبود. و اندر نواحی وی کوههاست از نمک سپید و سیاه و سرخ و زرد و هر رنگی...’. (حدود العالم)
همان دارابگرد است و گرد به معنی شهر است یعنی شهر دارا. (فرهنگ لغت شاهنامه ص 126). ’شهری است خرم و آبادان و بسیار خواسته و هوای بد، به ناحیت پارس. و از وی مومیائی خیزد که بهمه جهان جایی دیگر نبود. و اندر نواحی وی کوههاست از نمک سپید و سیاه و سرخ و زرد و هر رنگی...’. (حدود العالم)
بادی مانند سموم که بعض میوه ها را تباه کند: خیارها را باد گرم زد. بادی حار که صیفی را تباه کند. هوف (ه/ هو) . سهام. باد سموم. حرور. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن) : بارح، باد گرم تابستان. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). مذبله، باد گرم پژمرده کننده گیاه. (منتهی الارب). رجوع به بادزدگی و باد زدن شود، در اصطلاح سالکان، عبارت ازنفس روحانی است، زیرا که روح طرف راست است و در شرح مخزن میگوید باد بهار اوست. (آنندراج) : باد یمانی بسهیل نسیم ساخته کیمخت زمین را ادیم. نظامی. سنگ و گل را کند از یمن نظر لعل و عقیق هرکه قدر نفس باد یمانی دانست. حافظ. و رجوع به باد شود
بادی مانند سموم که بعض میوه ها را تباه کند: خیارها را باد گرم زد. بادی حار که صیفی را تباه کند. هوف (هََ/ هو) . سَهام. باد سَموم. حَرور. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن) : بارِح، باد گرم تابستان. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). مُذْبِله، باد گرم پژمرده کننده گیاه. (منتهی الارب). رجوع به بادزدگی و باد زدن شود، در اصطلاح سالکان، عبارت ازنفس روحانی است، زیرا که روح طرف راست است و در شرح مخزن میگوید باد بهار اوست. (آنندراج) : باد یمانی بسهیل نسیم ساخته کیمخت زمین را ادیم. نظامی. سنگ و گل را کند از یمن نظر لعل و عقیق هرکه قدر نفس باد یمانی دانست. حافظ. و رجوع به باد شود
خایه. بیضه: بجائی شد و خایه ببرید پست برو داغ بنهاد و او را ببست بخایه نمک بر پراکند زود بحقه درآکند بر سان دود هم اندر زمان حقه را مهر کرد بیامد خروشان و رخساره زرد بدو شاه گفت اندرین حقه چیست ؟ نهاده برین بند بر، مهر کیست ؟ بدو گفت آن خون گرم من است بریده ز بن بار شرم من است سپردی مرا دختر اردوان که تا بازخواهی تن بی روان نکشتم که فرزند بد در نهان بترسیدم از کردگار جهان نجستم بفرمانت آزرم خویش بریدم هم اندر زمان شرم خویش بدان تا کسی بد نگوید مرا ز دریای تهمت بشوید مرا. فردوسی
خایه. بیضه: بجائی شد و خایه ببرید پست برو داغ بنهاد و او را ببست بخایه نمک بر پراکند زود بحقه درآکند بر سان دود هم اندر زمان حقه را مهر کرد بیامد خروشان و رخساره زرد بدو شاه گفت اندرین حقه چیست ؟ نهاده برین بند بر، مهر کیست ؟ بدو گفت آن خون گرم من است بریده ز بن بار شرم من است سپردی مرا دختر اردوان که تا بازخواهی تن بی روان نکشتم که فرزند بد در نهان بترسیدم از کردگار جهان نجستم بفرمانت آزرم خویش بریدم هم اندر زمان شرم خویش بدان تا کسی بد نگوید مرا ز دریای تهمت بشوید مرا. فردوسی